خلاصه رمان : داستان این رمان در مورد دختری به نام آلما است که به پسر دایی اش علاقه دارد.
اما پسر دایی اش حتی حاضر نیست به او نگاه کند.
دایی اش پسرش را مجبور می کند تا با آلما نامزد شود.
آنها با هم نامزد می شوند، اما بنا به دلایلی نامزدی شان بهم می خورد و این سر آغاز داستان است ولی ورق برمی گردد…
قسمتی از متن رمان در تمنای توام
زیر چشمی نگاهش کرد، با آرامش مشغول خوردن صبحانه اش بود.
کمی این پا و آن پا کرد و گفت:
_نکیسا؟
نکیسا سرش را بلند کرد و با بی تفاوتی گفت: چیه؟
حتی یک بار هم دل خوش نکرد این پسر دل کوچک این دختر هوایی عشق را!
آلما اخم هایش را درهم کشید و گفت:
_نشد یه بار صدات کنم نگی چیه؟