دانلود رمان در مسیر تنهایی
خلاصه داستان: داستان رمان در مورد دختری به نام فرین است که پدرش او را از خانه بیرون می کند.
فرین از روی اجبار شهر خود را ترک کرده و به پایتخت سفر می کند.
او در این شهر بزرگ به دام باندی خلافکار می افتد و…
قسمتی از رمان در مسیر تنهایی
هوا سرد بود و نم نمک برف می بارید.
نمی دونستم کجام و اسم این خیابون چیه فقط می دونستم که تهرانم دفعه اولم بود که تهران می اومدم، اونم چه اومدنی توی این هوای سرد فقط با یک مانتو…
نگار می گفت تهران خوبه کار اینجا عالیه گفت برو تهران…
سرمو بلند کردم و رو به آسمون گرفته گفتم خدایا آخه من یه دختر تنها توی این شهر بزرگ چه کار کنم؟!
که ماشین مدل بالایی بوق زد و گفت: در خدمت باشیم.
نمی دونستم چه کار کنم، کجا برم که دوباره گفت: چیه فکر کردن نداره که بیا سوار شو…
“پیش خودم گفتم خدایا تو شاهدی که راهی غیر از این ندارم”
با کمی مکث سوار شدم و کوله مو سفت چسبیدم خنده ای کرد و گفت نترس…
بعد جدی شد پرسید اسمت چیه؟ به قیافت و تیپت نمی خوره این کاره باشی.
حق داشت من با این لباس های کهنه و قیافه ای که داد میزد چقدر خسته ام کی شبیه دخترای امروزی بودم.
_اسمت چیه؟ چند سالته؟
_اسمم فرین هست و ۲۲ سالمه…
_خوبه مال تهران که نیستی؟
_نه…
_منم فرشادم ۲۷ سالمه راستی فرار کردی؟
_نه فرار نکردم…
_ههههه پس لابد دلت خواسته این موقع شب از شهرستان بیای تهران…