خلاصه داستان: تمام این هفت سال رنج را با خود می اندیشیدم که از نعمت مادر شدن محروم بودم.
چقدر خوشحال بودم از حسی که داشتم، چقدر خوب است گاهی اجاق زندگی ات کور باشد.
به او فهماندم…
به کثیف ترین مرد در زندگیم فهماندم که از من ثمره ای نیست.
آدمها چیزهایی را که به نفعشان باشد خوب می فهمند و خدا نکند اگر نفعی داشته باشی، به روی خود نمی آورند که روزی مسایل سخت هندسه را هم از بر می کردندا
زن گرفت زنه دوم، اما این بار به نفع من تمام شد.
بگذار اصلاح کنم آدم ها گاهی ناخواسته هم به نفع دیگران قدم اشتباهی برمی دارند…
قسمتی از رمان دستخط خدا
ﻣﺎه اول: ﻣﺎه ﻗﻠﺐ
(در اﯾﻦ ﻣﺎه ﻗﻠﺐ ﺟﻨﯿﻦ اوﻟﯿﻦ ﭼﯿﺰﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﮑﯿﻞ می شود…