دانلود رمان سفید بخت
خلاصه ی رمان : اوایل شب بود.
سه مرد سیاه پوش چون گرگ هایی گرسنه و خشمگین دور میز گرد مهتابی وسیع جلو عمارت مجلل و قدیمی باغ نشسته و در انتظار چهارمین مرد خانواده بودند.
پچ پچ هایی که در طول هفت روز مراسم عزاداری به گوش آنها خورده بود از آستانه تحمل باورشان بیرون بود.
هر سه با ریش های در آمده و ظاهر آشفته…
گر چه نیت های خود را پشت چهره پنهان می کردند…
اما باز هم نشانه ها دیده می شد.
پچ پچ ها پیرامون شایعه ی وجود یک وصیت نامه بود.
آنها بیش از آن که سوگوار از دست رفتن مهم ترین فرد خانواده، یعنی همدم السلطنه باشند برای آمدن مرد چهارم، بی قرار بودند.
و لحظه شماری می کردند…
قسمتی از متن رمان سفید بخت
باید مرد چهارم هم می آمد…
تا به اکبر شیروانی و همسرش محترم قجر، تلفن کنند که بیایند و وصیت نامه ای را که ادعا داشتند پیش آنهاست بی آورند.
میرزا مرتضی سرایدار باغ و زنش طوبی خانم، طبق معمول هر روز، تخت های چوبی منبت کاری کنار استخر را فرش کردند…
و پشتی های ترمه را به دیواره ی تخت ها تکیه داده بودند.
کیانا، دور از دو برادر و پدر که مدام به ساعت نگاه می کردند و حالت بی قراری داشتند، روی تخت نشسته و به یکی از پشتی ها، تکیه داده بود.
رنگ به چهره نداشت.
حقیقت عظیم و تکان دهنده ی مرگ مادر، قطره قطره آبش می کرد.
او و مرد چهارم یعنی کامران که با هم دو قلو بودند جانشان به جان مادر بسته بود.
و او در…