دانلود رمان سفید یخی
خلاصهای از رمان : داستان رمان درباره یک دختر فاقد احساساته، یک دختر که بلد نیست بخندد و نمی داند عصبانیت چیست.
از غم، نگرانی، علاقه، اضطراب و دوست داشتن فقط نامشان را یاد گرفته…
این دختر در ماجرایی درگیر می شود.
ماجرایی که او را در مسیر کینه دیگران قرار می دهد.
انتقام گرفتن خوب نیست، اما شاید قربانی انتقام شدن بتواند او را به بلوغ عاطفی اش برساند.
شاید با محبت دیدن در لحظات تنهایی اش بتواند احساسات را درک کند…
قسمتی از داستان رمان سفید یخی
– دختر بابا خوشحال نیستی؟
– چیز مهمی پیش اومده که باید خوشحال باشم؟
– این همه تلاش کردی حالا جوابش اومده…
اونم که واقعا گل کاشتی. هرکی باشه خوشحال میشه.
درست بود، هرکی به جای من بود خوشحال میشد، اما آیا من هرکی بودم؟
اصلا خوشحالی برای من معنایی داشت؟
فاطمه وسط گفتوگوی من و بابام پرید و گفت:
– اینو ولش کن، فقط می شینه نگاه می کنه. وای ببین چه رتبه ای آورده. امیدوارم کوفتت بشه…
فائزه موهای قهوه ای رنگ و بلندش رو به پشت گوشش داد و با شیطنت بلند گفت:
– الهی آمین…
واقعا چرا مثل دخترهای دیگه نمی تونستم جیغ جیغ کنم و از شوق بالا و پایین بپرم؟
امیرعلی از اون طرف گفت:
– آبجی بی خیال این دوتا اعجوبه بشو. خودشون رتبه شون افتضاح بود الان دارن حرصشون رو سر تو خالی می کنن.
شوخی می کرد مطمئنا، چون دوقولوها هر دو رشته علوم آزمایشگاهی می خوندن.
فائزه با لحن تندی گفت:
– هوی! حواست باشه توهین نکنیا، وگرنه من می دونم و تو!
– خودت حواست باشه بچه، با بزرگترت…