دانلود رمان ماندانا
خلاصه ی رمان : داستان این رمان درباره دختری است که به معلم ادبیات شان که البته همسایه شان نیز هست علاقه مند می شود.
کاوه که پسری خشن و منظبت هست چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد.
(کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده است یعنی گذشت)
آنها در رفت و آمدهای خانوادگی و آموزش درسی که با یکدیگر دارند، مینا به غلاقه ی پنهان او نسبت به خودش پی می برد…
ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا یک ضربه ی وحشتناک است، و…
قسمتی از متن رمان ماندانا
هفته ای از شروع اولین ماه تابستان می گذشت و هوای گرم به دنبال قطع برق کلافه کننده و طاقت فرسا بود.
حتی آب پاشی درخت ها هم به امید نسیمی خنک کارساز نبود و هر سایه نشان از رحمت خداوندی داشت.
دیوار خانه ها بلند و فضای درون آن کوچک، چهار دیواری که نام آپارتمان به خود گرفته بود در حقیقت لانه زنبوری بود که تعدادی آدم خسته و افسرده و بیمناک از فردا را در خود جای داده بود و از هر شبکه صدای وز وزی بلند بود.
در آن حجم بسته که هر شخصی برای خنک کردن خود راهی می جست، احد کتاب راهنمای اتومبیل را بر هم گذاشت و از کنار دوستش بلند شد و گفت:
_باید بروم…
رضا ناخشنود از آنچه شنیده بود اخم به پیشانی آورد و پرسید:
_این وقت روز؟! دوست من الان همه ی مردم یک سایه ای پیدا کرده اند و خوابیده اند، صبر کن تا وقت غروب…
احد کفش هایش را پوشید و گفت:
_اما من باید…