خلاصهای از رمان : ازدواج سنتی ماهدخت و معین که به یک ازدواج پیچیده و پر از سکوت تبدیل شده. حضور برادر معین که باعث میشود دهان بسته این پیوند بالاخره به اعتراض باز شود…
همه چیز بستگی به نگاه آدمها دارد…
ما به غرق شدنی میگوییم مرگ که برای ماهی زندگی است…
قسمتی از متن رمان مرگ ماهی
شب است و ما باهم شام خوردیم، سریال تماشا کردیم و او زودتر شب بخیر گفت.
ظرفها را در ماشین ظرفشویی چیدم، مسواک زدم و هنگام خواب انتهایی ترین نقطه تخت را برای خوابیدن انتخاب کردم.
دسـتم را میگذارم زیر گونهام و با انگشت اشاره ضـربههای بی جانی بـه آویـز کریستالی شبخواب میزنم.
خوابم نمیآمد، مثل هرشب…
چهـار ماه از ازدواج ما میگذشت.
روز عروسی از صـبحش کلی استرس و شوق داشتم.
قرار بود اتفاقات بزرگی بیافتد و قرار بود آن شب نیمه دخترانه زندگیام بـه اتمـام برسد…
میدانی این “فاصله” واژه کلیدی زندگی ما بود.
حتی مسواکمان هـم دور از هم بودند در جا مسواکی و حتی لباسهایمان و…!