خلاصه رمان : داستان رمان این بار راجع به یک دختری است که با استفاده از نیروی فوقالعاده ماورایی اش، میتواند تمام موجودات خطرناکی که در سیاره زمین هستند را از بین ببرد!
داستان متفاوتی است مثل داستان میشا دختر خوناشام و …
قسمتی از متن رمان من دختر افسانه ایم
با دو وارد ساختمون شدم و کارتم رو گرفتم جلوی سرباز، نگاهی بهش انداخت و با لحن سردی گفت:
سرباز: این یعنی چی؟
در حالی که هول شده بودم کارتم رو برگردوندم و بهش نگاه انداختم، لعنت به مخت دختره ی کم عقل!
سعی کردم خودم رو ضایع نکنم برای همین با لبخند کارت ملیم رو گذاشتم توی کیفم و کارت ورود رو در آوردم که نگاه بی تفاوتی انداخت و گفت: سرباز: می تونی وارد شی.
لبخند قدر دانی زدم و گفتم:
من: مرسی.