توضیحات
رمان شمیم عشق pdf
زمین زیر پایش می لرزد …
انگار توان تحمل این حجم از کینه را ندارد … بترس؛
بترس از آن روزی که پس لرزه هایش دامن گیر تو و روزگارت شود دست آرزو را گرفته بود و می دوید …
صدای خش خش برگ های زیر پایشان و لبخندشان،
سمفونی زیبایی در باغ ایجاد کرده بود … هوای شهریور ماه را در ریه هایش فرستاد؛ نسیم خنکی هر از گاهی صورتشان را نوازش می کرد.
خلاصه رمان شمیم عشق
ناخواسته هنوزهم گاردی که از ابتدا مقابل منصور داشت را حفظ کرده بود. منصور از شنیدن اسم کوچک علیرضا توسط شمیم، متعجب شد. پس می شناسیش، نسبت نزدیکی هم دارین؟- شمیم سری تکان داد. از دوستای خانوادگیمون هستن- ابروی منصور که بالا رفت، یاد ماهور افتاد. منصور چند بار با نوک انگشتش به روی میز کوبید. عمیقاً در فکر بود. شمیم کلافه پرسید: فقط برای اینکه ربط مارو به هم بدونین، منو کشیدین اینجا؟ کار مهمتون همین بود؟منصور برخلاف او، در مقابل شمیم صبر و حوصله به خرج می داد.