خلاصه داستان: داستان رمان مومیایی زندگی دختری به نام تارا را روایت میکند.
دختری با گذشته ای پیچیده…
زندگی ای پر از فراز و نشیب که اثراتش تا الان هم گریبان گیرش است…
تارا به همراه نامزدش اشکان، در پی آماده سازی مراسم عروسی شان هستند اما…
قسمتی از رمان مومیایی
آخرین بشقابی را که خشک می کنم و توی کابینت می گذارم، پایانی می شود بر میهمانی خسته کننده و عذاب آور امشب.
دست هایم را از دو طرف می کشم و از آشپزخانه بیرون می روم.
کمرم درد می کند، اما وقت چندانی ندارم.
ساعت شماطه دار صفر را نشان می دهد. ساعت صفر را!
قلبم ضربان می گیرد، از این که همه چیز خراب شود و همه نقشه هایم بر باد رود، عرق بر صورتم می نشیند.