دانلود رمان پیشم بخند
خلاصه رمان : هان ای شب شوم وحشت انگیز!… تا چند زنی به جانم آتش؟…
یا چشم مرا از جای برکن… یا پرده ز روی خود فروکش…
با یک اتفاق، روال زندگی آن دختر و خانواده اش تغییر کرد. آنها برای فراموش کردن، از کشورشان دور شدند.
اکنون که برگشته اند، باید میزبان تغییرات در زندگیشان باشند…
بخشی از متن رمان پیشم بخند
“پگاه”
اگه با اون شب حساب می کردیم، تقریبا سه شبی می شد که ما (خانواده ی کیانیان) اومده بودیم کرمان.
سال ۱۳۸۲، من شش سال داشتم. اما همه چیز یادمه.
حتی یادمه که اون روز نحس دی ماه بود. تلخ ترین روز زندگی مون، مخصوصا برای مامان و بابا…
برادر و یاور همیشگیم (مازیار) هشت سالش بود.
همیشه وقتی دعوامون می شد، پز سنش رو می داد و منو حرصی می کرد.
یادمه یک داداش دیگه هم داشتم (مهرداد)، اون دو ساله بود.
وقتی مادرم شیوا سر مهرداد باردار بود، خواهر بزرگترم (ماهورا) که اون موقع هجده سالش بود، با دامادمون (آراد) ازدواج کرد و حالا هم هشت ماهه که باردار هست.
همه ذوق بچه ی ماهورا رو داشتن. مخصوصا مادر شوهرش که به جز آراد بچه ی دیگر نداشت.
دلیلش هم بیماری قلبیش بود که از چهارده سالگی باهاش دست و پنجه نرم می کرد.
دکترا بهش گفته بودن علاوه بر بارداری، زایمان هم براش خطر داره.
همونطور که گفته بودم ما سه روزه که با ماهورا اینا، برای مسافرت، از تهران اومده بودیم کرمان که بریم خانه پدر و مادر آراد…
آنها در یک روستای کوچک اطراف شهر بم زندگی می کردند.
خانه قدیمی و کاه گلی داشتن و به قول ماهورا خیلی…