خلاصه رمان : داستان درباره مردی است که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی برایش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه.
ولی بعد از ده سال که می خواهد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش ازدواج کند و…
قسمتی از متن رمان طواف و عشق
پنجره ماشین را پایین داد و هوای بهاری را به کام کشییید مطبوع بود.
به محض رسیدن به چهارراه چراغ قرمز شد.
اجبار به ایستادن بود ناچار ترمز کرد.
هنوز درست متوقف نشده بود که صدای بچگانه پسری از پنجره او را مخاطب قرار داد:
_آقا گل… گل می خرید؟
به سرتاپای او نگاهی کرد هنوز سنی نداشت حدود نه ساله به نظر می رسید وقت بازی کردنش بود.
اما گل می خواست چه کار؟
خم شد و به محتویات داشبورد نظری انداخت.
همه شکلات تلخ، از مزه آن ها خوشش می آمد.
سلام خیلی عالی بود ولیی آخرشا یکم با عجله وشته
سلام عزیز حتما به نویسده میگم که اصلاح کنه ممنون از نظرتون