توضیحات
رمان من بی ما pdf
خلاصه:
قدمهایش هر آن سستتر از قبل میشد.
لبخند روی لبش رفته رفته میمرد.
دهانش خشک و نگاهش ناباورانه روی قامت او
که پشتش به ترانه بود؛ چرخ میخورد.
ضربان قلبش محکم میکوبید و نبض سرش تند میزد.
هر ثانیه و هر لحظه که مرد با فرد پشت خط و بیخبر
از او حرف میزد؛ او را در حالت احتضار فرو میبرد.
صدای فریاد مرد در فضای خانه پیچید.
: ـ ببند دهنتو شیلا! تقصیر اون نیست!
اون اصلاً خبر نداره! هر اتفاقی این وسط افتاده مقصرش منم!
دیگر برایش مهم نبود که ظرفهای کثیف غذا روی میز ولو بودند.
دیگر مهم نبود که خاکستر سیگار روی زمین ریخته شده
بود یا لباسهای کثیف روی مبل پخش بودند.
دیگر وضع آشفتهی خانهی این مرد برایش اهمیت نداشت.
الان در ذهن او تنها یک چیز پررنگ بود. این مرد او را بازی داده بود.