توضیحات
رمان بازی زندگی pdf
نام : رمان بازی زندگی pdf
نویسنده : #فرین_فخر_آبادی
ژانر : #عاشقانه_هیجانی
خلاصه :
نشسته بود روبه روی شومینه ای که با این که بهار اومده بود اما هنوز روشن بود…روشن بود چون یخ زده بود…تنش…روحش…از همه مهم تر قلبش… یخ زده بود قلبش وگرنه امکان نداشت اشک رو، ناباوری رو ببینه توی چشم مارال و راحت بگذره از غم نگاهش… یخ زده بود دیگه…یخ زده بود…. نموند…پای قولش به تورانش نموند…نموند که حتی یادش نمی اومد از صبح امروز این چندمین سیگاری بود که روشن میکرد و روی ترک لبش می نشست و دود میشد و ریه هاش پر میشد از نیکوتین.
نمونده بود پای قولش که دهنش…تنش…پیراهنش بوی سیگار گرفته بود. همون مالبروی قرمز نفرت انگیز از دید تورانش… دست روی ترک لبش گذاشت و صدای مارال توی گوشش نشست. ــ شنیدی یه افسانه ژاپنی هست که میگه اگه لب تون ترک خورده، یعنی یکی توی خوابش لبت رو بوسیده… تلخندش کش اومد و دستش پایین افتاد و اون یکی دستش بالا اومد و پک عمیقی به سیگار توی دستش زد. بوسیده بودتش؟…کی بوسیده بودش؟… میشد حالا که دیگه نمیشه اون دلبر چشم طوسی توی بیداری ببوستش، لااقل توی خواب ببوستش…
خیره بود به شعله ای آتیش، آتیشی که علاوه بر شومینه توی قلبش هم برپا بود. آتیش سردی که گل قلبش رو تسخیر کرده بود و داشت قلبش رو میسوزوند. جونش رو می سوزوند. چرا قلبش می سوخت؟…چرا؟…مگه نه اینکه باید متنفر باشه از اون دلبر چشم طوسی؟ پس چرا قلبش آروم نمیگرفت…چرا؟… چرا متنفر نبود؟…چرا ناراحت بود؟… با عصبانیت از جاش بلند شد و تمام عصبانیتش رو پای آتش شومینه خالی کرد. از توی آشپزخونه سطل آبی آورد و ریخت روی شعله هایی که داشت زبونه می کشید و فریاد زد…
ا