توضیحات
رمان شیدای کافر pdf
خلاصه :
قلم از دستم افتاد
.همه عشق را سفید می بینند ،
دراین روايت به نظرم سیاه آمد.
دوباره ساز ذهنم را کوک کردم
شاید سپید ببینمش!
جوهری که روی صفحه لغزید!
اینطور حک کرد؛
عشق،یعنی گذر از خود،
به انزوا و تنهایی رفتن
عشق،یعنی خود را فدا کردن
عشق ،یعنی بمیری برای او
عشق ،مرگی ست مخملی
عشق،خواستنی ست شیرین
عشق جستجویی ست آتشین
سياهى قلمم از عشق نبود.
از عاقلانه عاشق شدنم نبود.
سیاهی قلمم بخاطر تقدیرم بود.
تقدیری که با دانایی رقمش زدم .
دانایی شد سرآغاز عشقی
که عکس تمام راهها از نفرت بالا آمد.
این قدر زردآبهای دلم را بالا آوردم
تا عشق را به دانایی وصل کنم.
سپید و سیاه مقابل هم درآمدند.
درهم ادغام نمی شدند.
دانایی بود که به عشق رسید
و سپیدی اش را سایه ی سر سیاهی کرد.
از مقدمه گذشتم و به روایت رسیدم.
تقدیم قلم هایی که کنار برگ های سفید جاماند؛
تقدیم خیالی که خیالش را با بی خیالی خواستند
رمان شیدای کافر pdf