توضیحات
رمان چند وجهی pdf
خلاصه :
چشمهایم را کمی باز کردم.
از همان باریکه ی بین پلکهایم،
جز آسمان بدون اَبر چیز دیگری ندیدم.
لمسِ شن های گرم بین انگشتانم،
باعث شد به یاد آورم از دیروز در کویر بوده ام.
پلکهای سنگین و خسته ام باز روی هم افتاد.
به آرامی نفس کشیدم و سعی کر دم
موقعیتی که در آن هستم را بفهمم.
دلیل دراز کشیدن روی شن های کویر ،
برایم مشخص نبود. هیچ ایده ای نداشتم.
سعی کردم اتفاقهای شب گذشته را به یاد آورم.