توضیحات
رمان اغمای احساس فایل کامل pdf
اغمای احساس
عاطفه مرادی
خلاصه : ؟؟؟
پارت اول رمان اغمای احساس از عاطفه مرادی:
با شنیدن صدای زنگ آیفون، برای بار آخر خود را در آینه ی میز آرایشش برانداز می کند
کت و شلوار فیروزه ای بر تن دارد که با شال همان رنگ پوست سفید و چشمان زغالی اش را زیباتر نشان می دهد.
مجدد رژ لب قرمز را روی لبانش می کشد و با قدم هایی بلند از اتاق دور می شود و به سالن می رسد.
ظاهراً مادرش در را زود تر باز کرده و برای استقابلشان به پایین رفته چون صدای احوالپرسی هایشان از راه پله به گوش می رسد.
کنار درب چوبی سالن می ایستد که با آمدنشان از آن ها استقبال کند.
اولین نفر خاله اش است که با دیدنش لب به ماشاالله باز می کند و او را در آغوش می گیرد.
– سلام عزیزم قربون ترگلم برم، هزارماشاالله عزیزم چه قدر ماه شدی!
طبق عادت دستش را می بوسد و با خوش رویی می گوید:
– سلام خاله جون مرسی لطف داری!
شوهرخاله اش وارد می شود و در پاسخ به حرف همسرش می گوید:
– پس چی خانوم! پسرت و دست کم گرفتی! سلیقه ش عین باباشه مگه نه ساره؟
ساره نیز حرف پدرش را تایید می کند.
– بله خان داداشم، ورچین کرده.
ترگل همراه خاله اش خنده ی ریزی می کند و سپس به سمت آقا حبیب می رود و می گوید:
– سلام خیلی خوش اومدین!
مثل همیشه پیشانی اش را می بوسد و تشکر می کند و سپس به سمت ساره می رود و او را به آغوش می کشد.
– سلام ساره جون خوبی؟
گونه اش را می بوسد و کنار می کشد.
– سلام زنداداش مرسی به خوبی تو!
و این بین صدای گله مندی بلند می شود.
– ای بابا کسی ما رو تحویل نمی گیره ما رفتیم یا علی!
قدمی به عقب می گذارد که ترگل با خنده می گوید:
– از دست تو سبحان! چرا انقدر عجولی؟ منکه به نوبت احوالپرسی کردم.
پدر و مادر ترگل هم حالا به آن ها ملحق شده اند و با خنده نظاره گر هستند.
سبحان دستش را داخل جیب فرو می کند و می گوید:
– زن هم زنای قدیم اولویتشون شوهر بود، هی…