توضیحات
رمان توهم عاشقی pdf
عشق واژهی غریبی است؛
بهم میپیچد
فکر و احساسو دل و عقل مرا
عشق هر لحظه به من میگوید:
«! چه بگویم، چه کنم راه به قلبت جویم »
عشق و ایمان دل و تن را چو به عرفان برده
حرمت شجان و نفس را سوی تو آورده
من به امید نگاهت قلب و احساسبه
چنگال اسارت بردم
در پی لمس حضورت هر توهم به تمنا بردم
آن توهم که دلم بند تو کرد
لحظه ی ناب ظهورت به حقیقت پیوست
چشم دوخته بود به پنجره ی قدی روبرویش،
جایی آن سوی شیشه،
جایی حتی فراتر از شبی که در آن بود.
شبی که ستارگانش بیریا،
بیخستگی،
نور میپاشیدند.
شبی که انگار شب نبود.
حجم وسیع
روبه رویش،
با آن همه چراغ، روز بود!
دستانش را آرام بالا برد و سر
انگشتان ظریفش را چسباند به شیشه،
دلش آن سوی حفاظ را میخواست
، آن سوی پنجره و شاید آن سوی
شهر و دیار و مرز!
سکوت آن طرف شیشه میارزید به صدای پرِ از
هیاهوی این سو،
عجیب میخواست فرار کند،
برود! نه تنها جایی دیگر که
زمانی دیگر
دانلودرمان توهم عاشقی