دانلود رمان لبخند خورشید
خلاصه رمان : مهتاب خبرنگار است، ولی عواطف بسیار زیاد و انسان دوستانه اش او را همیشه درگیر کمک به افراد نیازمند کرده است.
به همین دلیل برای کمک به زینب و فرزند خردسالش که به شدت مورد آزار و اذیت شوهرش قرار دارند، سیاوش با سماجت آریا زند که یک وکیل زبده ولی مخالف با زنان است را وادار می کند که از او دفاع کند و برای نجات زینب قرار می شود که…
قسمتی از متن رمان لبخند خورشید
_وای نه، نه… خاموش نشو، وااای… نه!
محکم کوبید روی فرمان و با حرص گفت:
_لگن بی خاصیت، همیشه سر بزنگاه قالم ...
دانلود رمان خط هشتم
خلاصه رمان : رمان خط هشتم بازگوی زندگی ها و حرف های ناگفته ی انسان هایی است که زاده ی روزهای جنگ نیستند… انسان هایی که نسل سوم لقب گرفته اند… انسان هایی شاید واقعی… و یا شاید غیر واقعی…
قسمتی از متن رمان خط هشتم
کلافه و سرگردان سوئیچم رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون…
صدای خنده ی بابا و ونوس از طبقه ی پایین می اومد.
اون تا سایه ی منو دید، روسری روی سرش انداخت و گفت:
سلام حمزه خان… صبح به خیر… بفرمایید صبحانه…
بابا هم روزنامه شو جلوی صورتش گرفته بود و از بالای ورق هاش به من ...
دانلود رمان ویدیا
خلاصه رمان : داستان این رمان درباره ی دختری است که با یک خان زاده ازدواج می کند، اما در شب عروسی بنا به دلایلی خانواده ی داماد او را به یک زن نادرست متهم می کنند و…
قسمتی از متن رمان ویدیا
با صدای هل هله ی آدینه سر خدمتکار خانه، عصبی از خواب بیدار شدم.
از اتاق بیرون اومدم و از نرده های طبقه بالا آویزون شدم.
با صدای خواب آلود گفتم:
آدینه چه خبره اول صبحی بابا بذار بخوابم.
صدای مهربون آدینه بلند شد:
خواب چیه خانوم جان باید هل هله کنی.
از پله ها پایین رفتم.
باز چی شده؟ مامان اینا کجا هستن؟
آدینه سری ...
دانلود رمان شکیبا باش
خلاصه رمان : نمی دونم چی شد…
نفهمیدیم چرا زمین لرزید… قضا بود یا قدر…
ولی هر چیزی که بود زندگی من رو کامل ویران کرد و از من، یک آدم دیگر ساخت.
شکیبایی دیگر…
من دوباره از نو ساخته شدم، دوباره عاشق شدم، عشقی که در من طنین انداز تپش های قلب دیگری بود، کسی که ساده در میان سطور زندگیم رسوخ کرد.
کسی که من محو در چشم هایش شدم، چشم هایی که تمسخر می کرد تمام عاشقانه هایم را…
و من صبورانه به مانند اسمم، شکیبا وار برای او زندگی کردم…
قسمتی از متن رمان شکیبا باش
از کنارش گذشتم و راه افتادم ...
دانلود رمان باغ سیب
خلاصه رمان : داستان این رمان درباره ی دختری به نام گیسو است.
او علاقه ی بسیار زیادی به نویسندگی دارد و آرزویش این است که روزی نویسنده شود.
گیسو با نوشتن اولین رمان بلندش، داستان زندگی خودش به گونه ای دیگر رقم می خورد و در گردش چرخ و فلک روزگار عشق را تجربه می کند…
قسمتی از متن رمان باغ سیب
نگاهی گذرا به چند سطری که نوشته بود انداخت.
قواره ی جمله ها برازنده ی هم بودند.
هر بار که صفحه ی کاغذ را مقابلش می گذاشت میان سفیدی آن و اعجاز کلمات گم می شد و نمی دانست چه جادویی ...
دانلود رمان ساحل نشین اشک
خلاصه رمان : داستان این رمان درباره ی زندگی دختری به نام اسما است.
اسما به پسری به نام شهرام علاقه مند است. آنها تصمیم می گیرند که با هم ازدواج کنند.
اما درست زمانی که شهرام و خانواده اش به خواستگاری اسما می آیند، پسر عموی اسما هم از او خواستگاری می کند.
پدر و برادر اسما، او را مجبور به ازدواج با پسر عمویش حامد می کنند و…
قسمتی از متن رمان ساحل نشین اشک
با صدای هشدار گوشی از خواب بیدار شدم.
چشم هایم باز نمی شد به ساعت نگاه کردم که دیدم ساعت هنوز ۶ صبحه و هشدار گوشی ...
دانلود رمان دالیت
خلاصه رمان : دالیت در آیین هندی ها به طبقه ای از مردم گفته می شود که از نظر مالی در سطح پایینی هستند. در هند این دسته از مردم معمولا برای کارهای سطح پایین جامعه خود انتخاب می شوند و…
و اما چرا این رمان به این اسم نامیده شد؟
در این رمان نه قرار است انسانی فقیر و یا انسانی غنی باشد.
نه شخصی خدمتکار یک خانه است و نه شخصی شغل سطح پایین دارد و نه شخصی هندی…
علت اصلی نوشتن این رمان بیان سرنوشت دختری است که به دلیل مشکلات زیادی که دارد، تصمیمی می گیرد که او را ...
دانلود رمان سفید بخت
خلاصه ی رمان : اوایل شب بود.
سه مرد سیاه پوش چون گرگ هایی گرسنه و خشمگین دور میز گرد مهتابی وسیع جلو عمارت مجلل و قدیمی باغ نشسته و در انتظار چهارمین مرد خانواده بودند.
پچ پچ هایی که در طول هفت روز مراسم عزاداری به گوش آنها خورده بود از آستانه تحمل باورشان بیرون بود.
هر سه با ریش های در آمده و ظاهر آشفته…
گر چه نیت های خود را پشت چهره پنهان می کردند…
اما باز هم نشانه ها دیده می شد.
پچ پچ ها پیرامون شایعه ی وجود یک وصیت نامه بود.
آنها بیش از آن که سوگوار از دست ...
دانلود رمان بازی مرگبار عشق
خلاصه ای از رمان : داستان عاشقانه ما سرآغاز عشقی ممنوع بود!
این یک بازی ممنوعه بود که بازیگرهای این بازی مرگبار ناخواسته تن به این بازی بی رحمانه دادند!
همگی نیاز داشتیم به مقدار کمی خوشی!
حتی لحظه ای کوتاه!
که بتوانند رنگ زیبای خوشبختی را بچشند!
اما عده ای قربانی می شوند و خوشبختی را برای مونس خود به یادگار می گذارند!
قسمتی از متن رمان بازی مرگبار عشق
_ بفرمایید خانوم!
عینک دودیم رو از چشم هام برداشتم و از ماشین پیاده شدم.
نرگس و رعنا دم در عمارت بهم تعظیم کردن. با غرور همیشگی، عینک دودی رو دادم به رعنا… شنلم رو ...
سایت پارسی رمان یک مرجع معتبر برای خرید بهترین رمان های ایرانو جهان لطفا با ما همراه باشید به زودی اپ بزرگ ما هم فعال خواهد شد که امکانات بی نظیری برای شما خواد داشت ... منتظر باشید ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پارسی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.