دانلود رمان پلاک پنهان
خلاصه رمان : داستان رمان درباره دختری مهربان به نام سمانه است.
او در عرصه های فرهنگی و اجتماعی دانشگاه فعالیت می کند که به دلیل رابطه فامیلی با یکی از مردهای خانواده، هدف انتقام یک گروه خلافکار می شود.
این موضوع سبب می شود که در انتخابات، اتفاقی دور از انتظار برایش اتفاق بی افتد…
قسمتی از متن رمان پلاک پنهان
– سمانه بدو دیگه…
سمانه در حالی که کتاب هایش را در کیفش می گذاشت، سر بلند کرد و چشم غره ای به صغری رفت:
– صغری یکم صبر کن، می بینی که دارم وسایلم رو جمع می کنم…
– به جان خودم ...
دانلود رمان جان و شوکران
خلاصه رمان : شوکران گیاهی است سمی، بیخ و ریشه آن سمی است.
ولی در عین حال، برای تسکین دردهای سرطانی دارویی مفید است.
هم درد و هم درمان، هم زخم و هم مرهم، هم نیش و هم نوش، هم مرگ و هم جان…
و این چیزی است که گاهی ما آدم ها به آن دچار هستیم.
زخم می زنیم، درد تولید می کنیم، می شکانیم و می کشیم…
ولی در عین حال مرهم هستیم، هم دردیم، ترمیم می کنیم و جان می دهیم.
حکایت غرییب است زندگی ما آدم ها، گاهی آن چنان در چیزی غرق می شویم که فقط لحظه را ...
دانلود رمان سنت شکن
خلاصهای از رمان : در ابتدای داستان با متن ادبی گنگی رو به رو می شویم، که علاوه بر توانایی و پختگی قلم نویسنده، عامل اصلی جذب مخاطب برای ادامه ی داستان است.
داستانی رئال و البته به شدت تلخ…
تلخی که در بند بند داستان هر شخصیت نهادینه شده و از آنها جدا پذیر نیست.
تلخی که با وجود شیرینی برخی اتفاقات و پایان خوش رمان همچنان در کام خواننده باقی خواهد ماند…
شخصیت های اصلی این رمان شهاب و النا هستند…
قسمتی از متن رمان سنت شکن
آفتاب مثل شمشیری آبگین شده، تیغ تیزش را به رویش می کشید، اما هنوز چشم ...
دانلود رمان کسی شاید شبیه من
خلاصه رمان : جاما هوتیچ دختر بوسنیایی جنگ زده ای هست که هفده سال قبل به همراه مادرش مونیرا در یکی از اردوگاه های آوارگان جنگی نزدیک مرز کرواسی تحت سرپرستی و حمایت یک فعال حقوق بشر ایرانی به نام دکتر مسعود فراهانی قرار می گیرد.
دکتر با مادر او ازدواج می کند…
و جاما به عنوان فرزند خوانده ی دکتر با یک هویت جدید به ایران می آید.
در همه ی این هفده سال، جاما با هویت ایرانی خود یعنی ندا فراهانی زندگی می کند.
اما هرگز نمی تواند خود را با شرایط وفق دهد.
نقاط مبهم زیادی از گذشته ...
دانلود رمان برای خوب بودن حالم
خلاصه رمان : زندگى انسان ها ها، انسان هایی که سرگرم روزمرگی هاشون هستند…
ساده از کنار یکدیگر می گذرند…
روز را به شب و شب را به روز می رسانند…
ولى، یک جا و در یک نقطه زندگی ها به یکدیگر گره می خورد و امروزو فرداها با هم عجین می شود.
براى خوب شدن حالشان، براى خوب شدن حالمان قدم می گذاریم تو مسیر سرنوشت، می سازیم با هم عاشقانه هایی را که شاید رویای خیلی از ما انسان ها باشد…
قسمتی از متن رمان برای خوب بودن حالم
فصل اول: آبی تند تیره
زنگ رو زدم و منتظر موندم.
سرما اونقدری ...
دانلود رمان فقط من فقط تو
خلاصهای از رمان : داستان یک دختر و پسر که در یک بوتیک مشغول به کار می باشند و با یکدیگر همکار هستند.
یک پسر پولدار و مغرور با یک دختر عادی از یک خانواده معمولی ولی دارای زبانی که هیچ شخصی از پس او بر نمی آید…
قسمتی از متن رمان فقط من فقط تو
“پسر داستان”
– این حرف آخرمه می فهمی؟
با صدای داد بابا منم مثل خودش میگم:
– پس بچرخ تا بچرخیم آقای صالحی…
بعدم از خانه زدم بیرون و سوار ماشینم شدم.
نفس عمیقی می کشم تا آروم بشم اما از اونجا که آروم بودن توی ذاتم نیست ...
دانلود رمان تمنای گرگ
خلاصه رمان : این رمان روایتگر زندگی دختری است که با صلاح دید پدرش به جمعی ورود میکند که از آن خاطرهای جز ترس و نفرت ندارد.
او مجبور به زندگی در میان آدمهایی هست که صفتشان بیرحمی است و کارشان قاچاق…
اما در هیاهوی ترس و زندگی، حادثه عشق به تکثیر مینشیند و او میماند و مردی که با محبت بیگانه است و روحش تشنهی حس انتقام…
میگویند گرگها احساس ندارند، میگویند گرگ را از هر طرف که بخوانی، همان گرگ است…
مثل درد…
میگویند توبه گرگ مرگ است…
میگویند گرگها فقط دریدن را میدانند… پس زوزههای پرتمنای گرگها کدام احساس پنهان را فریاد ...
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند
خلاصهای از رمان : یک مرد هفتاد ساله و پولدار به اسم زرنگار دو تا پسر و دو تا دختر دارد.
دختر دومش”کیمیا” مجرد و عاشق مردی به نام طاها می باشد.
کیمیا قرار هست با نامدار برادر شوهر خواهرش ازدواج کند.
ولی با طاها از کشور خارج می شود.
زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا که خودش عاشق پسرخاله اش امیر هست را مجبور می کند باهاش ازدواج کند و در خانه اش به عنوان خدمتکار کار کند و…
قسمتی از متن رمان طلاهای این شهر ارزانند
خود دست به کار شد و قفل کمربند را ...
دانلود رمان ذهن مریض
خلاصهای از رمان : – سلام صبح بخیر…
– سلام! همراه آقای پارسا؟
– بله! بفرمایید…
– ببخشید با خودشون کار داشتم.
– خواهش می کنم! ولی تلفنشون رو تو خانه جا گذاشتند!
– آها! شرمنده…
– فقط اومد بگم کی باهاشون تماس گرفتن؟
– بگید آقای فاتحی نژاد…
– بله! ممنون.
– خدانگهدار…
قسمتی از متن رمان ذهن مریض
مامان (محیا): بهار کی بود؟
– آقای فاتحی نژاد فکر کنم از دوست های بابا بود.
– آره درسته! حالا چه کار داشت؟
– هیچی با خودش کار داشت آها راستی مامان امروز باید برم شرکت مشتری دارم.
– باشه دخترم مراقب خودت باش.
بدو بدو رفتم بالا…
برخلاف همیشه بی اهمیت به اینکه چی ...
سایت پارسی رمان یک مرجع معتبر برای خرید بهترین رمان های ایرانو جهان لطفا با ما همراه باشید به زودی اپ بزرگ ما هم فعال خواهد شد که امکانات بی نظیری برای شما خواد داشت ... منتظر باشید ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " پارسی رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.