خلاصه داستان: داستان این رمان درباره دختری به نام آوا می باشد.
آوا در تصادف مادرش رو از دست میده و چون پدرش هم سال ها قبل فوت شده و چون تنها شده به ناچار به خونه ی خاله اش میره و…
قسمتی از رمان آغاز سرنوشت
صداها رو می شنیدم ولی قادر به جواب دادنشون نبودم.
هرچی سعی می کردم که چشم هام رو باز کنم نمیتونستم.
صدای گریه و زجه بیشتر به گوشم می رسید تا حرف زدن!
یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟!
_آقای دکتر! چشاش! چشاش دارن تکون میخورن!
صدای خاله میترا، حس می کنم یکی داره بهم نزدیک میشه و صدام می زنه: آوا خانوم؟!
تمام نیروم رو جمع می کنم و با صدایی که خودمم به سختی می شنیدم میگم: آب…
گلوم می سوخت و آب دهانم رو نمی تونستم قورت بدم.