دانلود رمان روزهای سرد عاشقی
قسمتی از متن رمان روزهای سرد عاشقی
صداى حرکت چرخ هاى اتوبوس بر روى جاده ى پر پیچ و خم دخترک نابینا را به خودش آورد.
او تا به حال بدون پدر و مادر خود جایى نرفته بود و شاید هم دلیل ترسش از این مسافرت همین مى باشد.
دلارام دستش را بر روى دست کارولاین که درست کنارش نشسته بود گذاشت و به آرامى فشرد و به صداى پدر و مادر خود که درست بیرون اتوبوس رو به شیشه ى دلارام ایستاده بودن و با جملات به سلامت دخترم، خدا به همراهت باشد او را بدرقه ى مسافرت مى کردند گوش داد.
ساعت ها از حرکت اتوبوس گذشته بود.
دلارام پس از مدتى که در سکوت سپرى کرده بود بالاخره رو به کارولاین کرد و گفت:
امیدوارم که این دفعه نا امید برنگردم.
کارولاین که حسابى تحت تاثیر حرف دلارام قرار گرفته بود نگاه تحسین برانگیزش را به چهره ى دلارام انداخت و با لحن مهربانش به او گفت:
من اطمینان دارم که این دفعه موفق خواهی شد، تو بینایی خود را بدست می آوری دلارام.
دلارام در حالی که پوزخند بر لب داشت با تمسخر زمزمه کرد: خدا کنه…
رم – ایتالیا
سوز سردی که در حال وزیدن بود ترس و هراس سختی را در وجود دختر جوان مستولی می کرد و او در حالی که دستانش را در پناه بازوانش قرار داده بود سرش را به طرف صندلی کارولاین برگرداند و از او پرسید که رسیدیم؟!
کارولاین با صدای خسته و خواب آلود خود به دلارام جواب مثبت داد.
از اتوبوس پیاده شدن، دلارام عصای تاشوی…