توضیحات
رمان دلشوره pdf
خلاصه رمان دلشوره
صدای هق هقم توی حنجره م خفه میشه …
مچاله میشم … نفس نفس میزنم … صدای تیک تیکی که صدای ساعت نیست اذیتم می کنه …
نبض زدن شقیقه م دردم رو از سر درد بیشتر می کنه و پلک های سنگینم
با هر جون کندنی تکون می خورن … صدای فندکه !!
صدای فندکی که تو گوشم می پیچه و صدای جیغ زدنی که تو سرم می پیچه …
رمان دلشوره pdf
کاناپه ی راحتی تک نفره ی کنار تخت نشسته و سرش رو به کاناپه تکیه داده …
خیره به سقف به فکر رفته و سیگار مارکه لا به لای انگشتاش
و دودی که چهره ش رو محو می کنه اونو شبیه سر دسته ی دار و
دسته ی مافیایی نشون میده که دختری رو دزدیده
آب دهنم رو قورت میدم و حتی تو ذهنمم به خودم نمیگم که چی شده …
که چیکارم کرده … هوا نیمه روشنه و قطعا نزدیک به غروبه …
قاعدتا باید خونه ی سپیده باشم و مسئله ها و تحقیقی که باید فردا ارائه بدیم
رو حل و فصل کنیم تا استاد گند دماق صداش در نیاد …
اشک هام زیادی شدن … اونقدر زیادی که بهم سخت میگذره و صدای هق هقم
خفه میشه توی حنجره م … خودم خفه ش میکنم و دستم رو جلوی دهنم می ذارم تا صدام درنیاد …
صدام در نمیاد و می ترسم باز توجه آراز بهم جلب بشه
و این بار وقتی هوشیارم اون چیزی رو که نباید ببینم ،
ببینم ! ترسه بیشتر رو وقتی تجربه میکنم که نگام به سه تا بطری گردن
بلند خالی پایین کاناپه روی پارکت های قهوه ای می خوره …
من هیچوقت اون بطری ها رو از نزدیک ندیدم …
حاج مرتضی هم نمی ذاشت ببینم … ح
تی پدرام تو این زمینه حساس بود و حالا …
خالی بودن بطری ها یعنی آراز می تونه تو حالت طبیعیش نباشه ..
رمان دلشوره pdf