توضیحات
رمان رامش pdf
خلاصه :
قطره ای باران برروی
دماغ علی افتاد
و راه گرفت و لغزید
و تا روی لبش افتاد
و چشم مهگل
به همان جا ثابت شد !
پای دلش در همان جا برید!
دلت نگیره مهربون
عاشقتم اینو بدون!
دلم گرفته …
می دونی از هم جدا کردنمون!
دل نگرونتم همش…
اگه خطا کردم ببخش!
بازم منو ببخش…
به خاطر تموم خوبیام
ببخش ببخش…منو ببخش!
(آهنگ منو ببخش از روهام)
دست بالا آورد بی اراده!
بی آنکه متوجه باشد!
قطره لغزان روی آن لب های
خیس مردانه داشت آتشش می زد.
.نفهمش می کرد..
کورش کرده بود..هیچ نمی دید
جز فک قفل شده ی
پر از خشم روبرویش
و آن لرزشی که در دوسانتی
ش به نفس زدنشان انداخته بود…
باران می زد..دست بالا آورد..
خیس می شدند
هنوز و او دست نزدیکش برد..!
هنوز نفهم!