توضیحات
رمان رخپاک جلد 1 pdf
خلاصه
گاهی باید خود را زد به بی خیالی،
نه از آن بیخیالی ها که باز هم فکر و
ذکرت همانی باشد که بیخیالش شدی ها…
نه… واقعا بی خیال باش،
بگدر از ان کس که آزار می دهد خودت را،
روحت را، جسمت را…و در آخر قلبت را…
بی خیال باش و با خود تکرار کن
تا شقایق هست زندگی باید کرد…
صدای موزیک عصبیم می کرد،
صدای تکنویی که صدای دوبس دوبسش
گوشم را می آزرد.
نگاه چرخاندم در ان مهمانی تا شاید
رویا را که رهایم کرده بود به امان خدا پیدا کنم…
بالاخره دیدمش با سپیده داشتند صحبت می کردند
. از دست رویا که اصرار کرده بود
با او بیایم و حالا رهایم کرده بود..
نگاه به ساعت روی دیوار کردم. ۸ شب شده بود و…