توضیحات
رمان همیشه تلخ مینوشم فایل کامل
قسمتی از رمان:
لبخند زد و با شگفتی شکممم نگاه کرد.
-پس چرا شکمت بزرگ نشده.
با لبخند و اخم گفتم:
-گفتم پنج روز، نگفتم که نه ماهه باردارم.
با شادی و خنده گفت:
به کار شده بودم. فقط من یه پسر می خوام کم کمش پنج کیلو باشه.
مثل پریا نمی خواما، الغر مردنیحتما خبریه، چون منم
یه ماه بیشتره که دیگه برای زوده زوده های تو تره خرد نمی کردم و دست
.
خندیدم. پریا خیلی هم وزن ایده آلی داشت، اما شهاب خرس می خواست.
-شهاب خان بچه ی آدمیزاد دو سه کیلوئه. اونی که شما می خوای بره و گوساله ست.
دستم را گرفت و باال برد. پشت دستم را بوسید .
-حاال تو یه کاری بکن پنج کیلو بشه دیگه، بعدا جبران می کنم برات .
با نزدیک شدن مانی و بهار به عقب هلش دادم.اصوال بعد از عروسی مان، خرش از پل گذشته و به کل
منکر مقوله ای به نام خجالت شده بود….